جدول جو
جدول جو

معنی ره بسته - جستجوی لغت در جدول جو

ره بسته
(دَ / دِ)
که راهش بسته باشد، متعلقان و وابستگان به راه. که وابسته به راه باشد:
چو زین ره بستگان یابی رهایی
بدانی خود که چونی وز کجایی.
نظامی
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از صف بسته
تصویر صف بسته
صف کشیده، رده بسته
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گره بسته
تصویر گره بسته
گره دار، آنچه بر آن گره افتاده، کنایه از پیچیده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ره بسیج
تصویر ره بسیج
رهسپار، سفر کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هم بسته
تصویر هم بسته
فلزی که با یک یا چند فلز دیگر ترکیب شده باشد، همجوش، آلیاژ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از یخ بسته
تصویر یخ بسته
ویژگی آب یا چیز دیگر که از شدت سرما سفت و منجمد شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گره بستن
تصویر گره بستن
گره در چیزی انداختن
کنایه از پیچیده ساختن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پره بستن
تصویر پره بستن
حلقه زدن، دایره وار ایستادن مردم یا لشکریان، برای مثال از سواران پره بسته به دشت / رمۀ گور سوی شاه گذشت (نظامی۴ - ۵۹۴)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دل بسته
تصویر دل بسته
دل باخته به کسی یا چیزی، عاشق، علاقه مند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رو بستن
تصویر رو بستن
بستن روی خود، حجاب بر چهره انداختن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آب بسته
تصویر آب بسته
یخ
برف
تگرگ، قطره های باران که در اثر سرد شدن ناگهانی هوا در ارتفاع کم به صورت دانه های کوچک یخ می بارد، شخکاسه، یخچه، سنگچه، پسنگک، پسکک، سنگرک، ژاله، سنگک، شهنگانه
آب فسرده، آب خفته
فرهنگ فارسی عمید
(تَهْ نِ کَ دَ)
راه بستن. سد طریق کردن.
- ره بستن بر کسی، سد راه او شدن. (یادداشت مؤلف). جلو راه و حرکت او را گرفتن. رجوع به راه بستن شود
لغت نامه دهخدا
(گِ رِهْ بَ تَ / تِ)
فلرز. فلرزنگ. دستمال بسته. پارچۀ قماش گره کرده محتوی چیزی. چیزی در دستارچه مانندی بسته. کهنه ای در میان چیزی که چهارگوش آن را بهم گره زنند
لغت نامه دهخدا
(پَ دَ تَ / تِ)
پینه بسته. (فرهنگ فارسی معین) : پسرکی ده یازده ساله، ریزنقش، با موهای وزکرده و دستهای کبره بسته و لباسهای پاره پاره و کثیف حاضر شد. (شوهر آهو خانم، ص 24 از فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(تَ دَ / دِ)
پیچیده شده. معقد:
بسی نکته های گره بسته گفت
که آن در ناسفته را کس نسفت.
نظامی
لغت نامه دهخدا
چیزی که سر آن مسدود باشد (پاکت جعبه صندوق) مقابل سرباز سر گشاده، مخفی پنهان، برمز پوشیده: سخن سربسته گفتی با حریفان خدارا زین معما پرده برار (حافظ)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرا بسته
تصویر فرا بسته
با دقت بسته
فرهنگ لغت هوشیار
آنچه که بر آن گره ایجاد کرده باشند پیچیده معقد: بسی نکته های گره بسته گفت که آن در ناسفته را کس نسفت. (نظامی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یخ بسته
تصویر یخ بسته
منجمد شده فسرده شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هم بسته
تصویر هم بسته
آلیاژ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لب بسته
تصویر لب بسته
خاموش، ساکت
فرهنگ لغت هوشیار
ایجاد گره کردن، پیچیده کردن معقد ساختن، محکم کردن استوار کردن: برزم اندر آید (رستم) بپوشد زره یکی جوشن از بر ببندد گره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صف بسته
تصویر صف بسته
به رده صف زده برده ایستاده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کت بسته
تصویر کت بسته
آنکه کت وی را به پشت بسته باشند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از راه بستن
تصویر راه بستن
مانع رفتن شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بهم بسته
تصویر بهم بسته
بهتان و افترا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کبره بسته
تصویر کبره بسته
پینه بسته: (پسر کی ده یازده ساله ریز نقش با مو های وز کرده دستها کبره بسته و لباسهای پاره پاره و کثیف حاضر شد) (شام)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آب بسته
تصویر آب بسته
شیشه آبگینه، بلور، یخ، ژاله شبنم، تگرگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ره بستن
تصویر ره بستن
سد طریق کردن، راه بستن
فرهنگ لغت هوشیار
گرداگرد گرفتن حلقه زدن دور کردن چنبر زدن دایره بستن پره کردن پره کشیدن پره داشتن پره بستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پر بسته
تصویر پر بسته
مرغی که پر او را بسته باشند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آب بسته
تصویر آب بسته
((بِ بَ تِ))
شیشه، آبگینه، بلور، ژاله، شبنم، تگرگ، یخ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از برهم بسته
تصویر برهم بسته
((بَ هَ. بَ تِ))
مجعول، ساختگی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هم بسته
تصویر هم بسته
((هَ بَ تِ))
آلیاژ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از یخ بسته
تصویر یخ بسته
منجمد
فرهنگ واژه فارسی سره